اندیشه:
" کسی که فکر نمی کند، به ندرت دم فرو می بندد.
آیزاک نیوتن "
" آدمهای بزرگ و اندیشمند، بسیار اشک می ریزند.
اُرد بزرگ "
" اندیشه، دریایی است که مروارید آن فلسفه و فرزانگی است.
یحیی برمکی "
" فکر شما هر چه باشد، شما همان هستید و محال است که بتوانید از فکر خود بزرگتر شوید و یا از حدود فکر خویش تجاوز نمایید.
موریس مترلینگ "
" اندیشه و انگاره ای که نتواند آینده ای زیبا را نوید دهد، ناتوان و بیمار است.
اُرد بزرگ "
" به فرزند عشق خود توانید داد، اما اندیشه تان را هرگز، که وی را افکاری دیگر به سر است؛ تفکراتی از آن خویشتن.
جبران خلیل جبران "
" برای شناخت آدمیان به جای کنکاش در اندیشه آنها، در پی شناخت پیشوای انگاره (فکر) آنها باشید.
اُرد بزرگ "
" اندیشه ها بزرگترین جنگنده های جهانند و جنگی که اندیشه ای در پی دارد، چیزی جز وحشی گری نیست.
گارفیلد "
" پیرامونیان ما چه بخواهیم و یا نخواهیم، بر اندیشه های ما رخنه و اثر خواهند کرد.
اُرد بزرگ "
" افکار ما همانند درختان نارنج در گلدان نگهداری می شوند و به نسبت بزرگی گلدانی که ریشه های آنها را در خود دارد، رشد می کنند.
بولور "
" شما همان می شوید که درباره اش فکر می کنید.
برایان تریسی "
" ذهن به هر حال خالی نمی ماند؛ آن را با افکار مثبت پر کنید تا پریشانی و نگرانی در آن جای نگیرد.
برایان تریسی "
" ذهن و اندیشه مسئول به خطا افتادن بشر است.
نیچه "
" اندیشه و سخن ریش سفیدان، برآیند بردباری، مردم داری و سرد و گرم چشیدگی روزگار است.
اُرد بزرگ "
" چهارچوب نگاه ما زمینی است، اما برآیند اندیشه ما جنبه آسمانی نیز پیدا می کند.
اُرد بزرگ "
بقیه سخنان بزرگان در ادامه مطلب
ادامه مطلب ...Call no man foe, but never love a stranger.
(Stella Benson)
هیچ کس را دشمن مخوان; اما هرگز به بیگانه ای نیز عشق مورز.
Respect is love in plain clothes.
(Frankie Byrne)
احترام، همان عشق است در تنپوشی ساده.
موجیم و وصل ما از خود بریدن است
ساحل بهانه ای است، رفتن رسیدن است
تشریح خدایان یونان باستان بصورت کامل و جامع
فایل pdf را از آدرس زیر دریافت کنید:http://s1.picofile.com/visualart/Documents/khodayane%20unan(visualart.blogsky.com).pdf.html
زلال باران بر شیشه های ذهنم می نوازد
پا می نهد در خلوت آبی غمگینم
صدا می زند
این منم – من خیال تنهایی ات..
همه رنگ ها را بر بوم فسانه جهان می پاشم
و
می روم
یاسها گریان شده اند
و عطر مستانه شان در هوا می نازد
شبنمی می چینم از سبد سرد حیات
عطر پاکش را...
دلبرکم هنوز آنقدر بزرگ نشده ام که نبودت را تاب بیاورم ...
این جا بجز دوری تو چیزی به من نزدیک نیست ...
آنچنان مشغولی که زمانی برای درد من نداری ،
از تجسم تنهایی سرم به چارچوب های خیالی می خورد ...
بی وقفه آستانه ی آتشین رنگم پایین و پایین تر می رود ...