موجیم و وصل ما از خود بریدن است
ساحل بهانه ای است، رفتن رسیدن است
زلال باران بر شیشه های ذهنم می نوازد
پا می نهد در خلوت آبی غمگینم
صدا می زند
این منم – من خیال تنهایی ات..
همه رنگ ها را بر بوم فسانه جهان می پاشم
و
می روم
یاسها گریان شده اند
و عطر مستانه شان در هوا می نازد
شبنمی می چینم از سبد سرد حیات
عطر پاکش را...