زلال باران بر شیشه های ذهنم می نوازد
پا می نهد در خلوت آبی غمگینم
صدا می زند
این منم – من خیال تنهایی ات..
همه رنگ ها را بر بوم فسانه جهان می پاشم
و
می روم
یاسها گریان شده اند
و عطر مستانه شان در هوا می نازد
شبنمی می چینم از سبد سرد حیات
عطر پاکش را...