Marshmallow and Everyone Else

Yesterday, as we walked into the house after a 9-day trip, both Sophie and I were concerned about Marshmallow's wellbeing. I had done my best to prepare everything for his care, ensuring he had enough food and clean water for our time away. I even got him two types of food! However, things went wrong. The water was a mess—the tank's filtering system had malfunctioned, and the filter was clogged with some kind of slimy liquid. The water was murky, and fish food was scattered throughout the tank.

Sophie began to cry, but I tried to keep my emotions in check. We were all feeling the weight of another loss, and I couldn't help but blame myself for keeping a pet. This had happened before when we lost another fish, a loss I still grieve.

This is why I hesitated to get another fish. The pet fish was a gift to Sophie from her uncle. This was the first time Sophie had to grieve a loss, as she was too young during the previous incident. She tried to process her grief through art, creating a drawing for Marshmallow. I don't think she blamed us, but I did, and I still do. I struggle with the idea of keeping pets and supporting breeders. I'm sorry, Marshmallow. I'm sorry, Mom. I'm sorry, Mohammadreza, Mansoor, and everyone else.

Anatomy of a Disappearance Novel by Hisham Matar

خوندنی بود. شباهت هاش با نکاتی که در The Return آورده بود جالب بودن. می تونستی تشخیص بدی که اینجا موضوع واقعا تو زندگی خودش اتفاق افتاده. نمیشه گفت خیلی خوبه اما خوب بود. 






The Return - Hisham Mattar

تموم شد تو سفر کاری. کتاب خوبی بود و چسبید شاید چون خیلی از چیزهایی که می گفت رو می شناختم و می تونستم تصور کنم. کسانی که ازشون صحبت می کرد خیلی شبیه آدمایی بودن که کنارشون بزرگ شده بودم تو خوزستان. فضای سرکوب سیاسی هم همینطور. وقتی از قذافی می گفت برام قابل تصور بود و وقتی از کشتار زندانیان هم  همینطور. زمانی که نقاشی یا معماری رو توصیف می کرد برام جذاب بود و وقتی از دردی که برای از دست دادن پدرش کشیده بود برام آشنا بود.  شخصیت پدرش رو نتونستم به اون مقدسی و آزادی خواهی که تصویر می کرد بپذیرم چون بخشی از ساختار قدرت قبلی احتمالا فاسد بود. کتاب خوبی بود که می تونست تامل ایجاد کنه اما نویسنده ی بزرگی ندیدم. الان که دارم اون یکی کتابش رو می خونم بیشتر این رو بیشتر متوجه میشم که جذابیت فضای داستان برام بیشتر از خود نوشته بوده اما نمیشه منکر این شده که خوب نوشته شده.


این رو الان دیدم برای فارسی خون ها: https://www.bbc.com/persian/articles/cnkewz3q5yvo



Matar, Hisham: 9780345807748: Books ...


این هم چیزهایی که برام جالب بودن. 





***

مشغول خوندنشم و جلوتر که می رم بیشتر لذت می برم. اینکه تاریخ و سیاست کشوری رو در روایتی شخصی بیان کنی آسون نیست، خیلی ها سعی کردن اما آسون نیست، کار هشام متار خوبه، نمی گم عالیه، صرفا می گم خوبه و از خیلی کتاب ها بهتره و صد در صد ارزش خوندن داره. زبان مهاجرش برای ما مهاجرین خیلی آشناست، داستان های دیکتاتوری قذافی هم همینطورر، روایت های پدر دوستانه هم همینطور. اما تصویر مقدس و مبارزی که از پدرش ساخته رو هنوز نتونستم بپذیرم اگر چه تحقیقی هم درباره ش نکردم. 


جاهای زیادی هست  توی کتاب که لذت عمیق بودن رو حس می کنی و می گی حتما این رو باید یادداشت کنم. می ذارمشون اینجا بعدا. 


شروع به توصیف بنغازی که کرد نتونستم مقاومت کنم و گوگل مپ رو باز کردم که لیبی رو روی نقشه ببینم. من تسلیم شدم و نویسنده تونست به هدفش برسه و من رو وارد جغرافیا و تاریخ لیبی کنه. 


اندکی با سمت شرق این نقشه به خاطر تاریخ ایران باستان و بین النهرین خوندن آشنا شده بودم اما الان الان کشورهای سمت غرب رو تو آفریقا  در جنوب مدیترانه نگاه می کردم که چطور به لحاظ تاریخی تحت تسلط کشورهای روبروشون در شمال مدیترانه بودن.  ماه بعد که نیس و جنوا هستم احتمالا جوری دیگه نگاه دریا کنم و سعی کنم اونورش رو هم تصور کنم. 



Writers and Company - Hisham Matar

مصاحبه ی جذاب و عمیقی بود. 


A man wearing a black turtleneck and round glasses.

https://www.cbc.ca/radio/writersandcompany/how-hisham-matar-s-writing-reflects-life-under-dictatorship-and-the-pain-of-his-father-s-abduction-1.7151196


باید بخونمشون


A blue map cut into the shape of a head.


A woman looks out at the ocean. A boy is in the distance to the left.

سکوت

هیچ وقت یادم نمیاد این همه طالب سکوت و خلوتم  شده باشم. دلم به شدت واسه تنهایی خودم تنگ می شه. 


هوا خوب بود اولین دوچرخه سواری رو کردم با سوفی البته. برف اومده بعدش اما دارم آماده میشم. هم جاده ای هم کوه. تابستونی خواهد بود!

گریه ی فشرده

دوباره رفتم سراغ این ترانه، چون می گفت بیا و تا ابد گوشم بده. این ترانه، نوع همخوانیش از زندان و افرادی که می خوننش قوی ترین منیفست آزادی ایرانه که دیدم. منیفستی که می گه آینده ی ایران فقط در دست تعداد معدودی شجاع زن و مرده که قید راحت طلبی و مصلحت رو زدن، فرار نمی کنن و تا پای جونش هستن که تغییر ایجاد کنن. کسانی که بقیه ی مردم ایران شامل اکثریت  مهاجران عافیت طلب اما پرمدعا (مثل من) و باقی ماندگان راحت طلب و ساکت (مثل تو) تا ابد مدیون شهامتشون خواهند بود. آینده ی ایران رو اینها رقم خواهند زد و ما فقط ریزه خوار سفره ی ایثارشون خواهیم بود! 





عمو علی

می گه چرا تو و عمه دارید گریه می کنید می گم عمو علی فوت کرده. می گه زندگی خوی داشت؟ می گم آره. می گه خوب پس برای چی ناراحتید؟

نوشتن

خوب نوشتن رو شروع کرده دخترم.  خودش با خلاقیت خودش داستان می نویسه.

سفر

از سفر خسته شدم. نیاز به استراحت از سفر دارم.